آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا، بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما ار مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمر های کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان ، پریشان می کند
درشگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا
بی مونس و تنها چرا
تنها چرا حالا چرا
//استاد شهریار//
موره میبینی که شر و با صفایم
بچه محله امام رضایم
زلزلیم حادثیم بلایم
بچه محله امام رضایم
هر روز جمعه دلومه مبندم
به پینجله طلا و ورمگردم
کار و بارم ردیفه با خدایم
بچه محله امام رضا یم
به موبگو بیا به قله قاف
اصلا مو ره بیزر همونجه علاف!
قرار مرار هر چی بیگی مو پایم
بچه محله امام رضایم
دروغ ، مرغ نیست مییون ما باهم
الان به عنوان مثال تو حرم
چند روزه که تو نخ کفترایم
بچه محله امام رضایم
چشم موره گیریفته چنتا کفتر
گفته خودش: چنتاشه خواستی وردر
الان درم خادماره مپایم
بچه محله امام رضایم
کفتراره که بردم از روگنبد
مرم مو واز تونخ رفت وآمد
تو نخشه او گنبد طلایم
بچه محله امام رضایم
گنبده نصب شب مده به دستم
او گفته: هر وخ که بییی مو هستم
مویم که قانع و بی ادعایم
بچه محله امام رضایم
وخته میبینم توی عالم همه
ازش میگیرن و مگن واز کمه
گنبدشه اگر بده رضایم
بچه محله امام رضایم
گنبد وممبد نموخوام باصفا
سی ساله پای سفره ای آقا
منتظر یک ژتون غذایم
بچه محله امام رضایم
//قاسم رفیعا//
علی آن شیر خدا شاه عرب الفتی داشت با این دل شب
شب ز اسرار علی، آگاه است دل شب محرم سرّ الله است
شب علی دید به نزدیکی دید گر چه او نیز به تاریکی دید
شاه را دید به نوشینی خواب روی بر سینه دیوار خراب
قلعهبانی که به قصر افلاک سر دهد ناله زندانی خاک
اشکباری که چو شمع بیزار میفشاند زر و میگرید زار
دردمندی که چو لب بگشاید در و دیوار به زنهار آید
کلماتش چو در آویزه گوش مسجد کوفه هنوزش مدهوش
فجر تا سینه آفاق شکافت چشم بیدار علی خفته نیافت
روزهداری که به مُهر اسحار بشکند نان جوین افطار
ناشناسی که به تاریکی شب میبرد نان یتیمان عرب
تا نشد پردگی آن سرّ جلی نشد افشا که علی بود علی
شاهبازی که به بال پر راز میکند در ابدیت پرواز
شهسواری که به برق شمشیر در دل شب بشکافد دل شیر
عشقبازی که هم آغوش خطر خفت در خوابگه پیغمبر
آن دم صبح قیامت تأثیر حلقه در شد از او دامنگیر
دست در دامن مولا زد در که علی بگذرد از ما مگذر
شال میبست و ندایی مبهم که کمربند شهادت را محکم
پیشوایی که ز شوق دیدار میکند قاتل خود را بیدار
ماه محراب عبودیت حق سر به محراب عبادت منشق
میزند پس، لب او کاسه شیر میکند چشم اشارت به اسیر
چه اسیری که همان قاتل اوست تو خدایی مگر ای دشمن دوست
در جهان این همه شر و همه شر ها علی بشر کیف بشر
کفن از گریه غسال خجل پیرهن از رخ وصال خجل
" محمد حسین شهریار"
لیست کل یادداشت های این وبلاگ