سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، جوان توبه کار را دوست دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
یکشنبه 91 بهمن 15 , ساعت 2:4 صبح

زیر باران

مرد زیر باران آمد.موج اشکهایش صورتش را شستو شست..در تاری دید.. نوری را که به روشنایی میزد..زیر باران گریه کرد و زیر باران عاشق شد حالا همان مرد سالها زیر باران و زیر برف در گوشه ای از صحن گوهرشاد جارو به دست عاشقانه با لباسی ساده بدون اینکه هیچکس او را ببیند روبروی بهشت ثامن الئمه روزها بالا میاید و جارو بدست می شود و شبها دیگر زیر باران نمی ماند.

داستانکی از=حسام الدین شفیعیان

 

غذای نذری آقا//داستانکی از حسام الدین شفیعیان//

آقا چجوری میشه منم یک پرس غذا یا حداقل قوتی از این غذا را بخورم اخه نذری غذای حرم دیگه غذایی یه غذای حضرت.خب باید بری و در جاهایی که میدن این برگه رو دریافت کنی.جوان سرش را پایین انداخت و به صفوف افطارکنندگان با حسرت نگاهی کردو آهی کشید و رفت.چند قدمی نرفته بود که سرش گیج رفت و به زمین افتاد .وقتی چشم باز کرد پیرمردی نورانی را دید گفت شما .گفت مگه نمی بینی کجا هستی تو دکان عطاری من هستی .ولی من تو حرم بودم غذای حضرت میخواستم.مرد نورانی که یکی از کسبه های با خدا و نام اشنایی برای مردم بود رو به پسر کردو گفت اون بسته رو میبینی وردار برو توش چند بسته نان و خرماست پخش کن و یکیش را هم بخور .گفت و لی اخه...گفت به هر کی دادی بگو نذری غذای حضرته .پسرک گفت باشه و زیر لب گفت السلام علیک یا علی بن موسی الرضا و بسته های نذری را برداشتو از دکان بیرون آمد.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ