سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ او را گفتند : چگونه بر هماوردان پیروز گشتى ؟ فرمود : ] کسى را ندیدم جز که مرا بر خود یارى مى‏داد . [ و اشارت بدین مى‏فرماید که بیم من در دل او مى‏افتاد . ] [نهج البلاغه]
 
یکشنبه 91 بهمن 15 , ساعت 9:21 صبح

((آخر بهشت))

 

چراغ های تار بالای سرت

 

به تو می گویند که داری می روی برو

 

دیگر تمام شده است هوا را نگاه کن بنفش است

 

تو اینجوری ببین بهتر است

 

حالا وقت آن رسیده که..همان که زیاد فکرت را

 

مشغول کرده است را بیندازی دور

 

دکتر ها زیاد وقت تلف میکنند

 

آنها خوب یاد دارند آن را به دور بیندازند

 

کمکشان کن و زودتر خودت خلاص می کنی خودت را

 

بهترین هدیه برای تو همان نخ های باد بادک است

 

اوج بگیر زمین مغزت را خورده است

 

روح ات را هر چه میتوانی از این مرداب دور کن

 

بگذار دستش بهت نرسد

 

تو دیگر زنده شدی مرده ات را دور انداختی

 

لبخند بزن اینجا آخر بهشت است

 

/ح س ا م /آدم برفی/


یکشنبه 91 بهمن 15 , ساعت 9:15 صبح

دنیای کودکی ها بود چه قشنگ

 

یه دوچرخه بودو یه دنیا حرف

یه بوق شیپوری زرد و قشنگ

دور دنیا رو میخواستم بزنم

آرزوهای بزرگ کودکی بود چه قشنگ

شهر واسم بود قد یه توشله و من

پی این زندگی بودم

النگ،

 دولنگ

سبکی و سنگینی معنی نداشت

توی بازی النگ ،دولنگ

پای من به زمین میخورد و من

پی این نبودم که سنگینم یا که سبک

دنیای کودکی ها بود چه قشنگ

کارت و شانسی و یه دستگاه آتاری

دنیای کودکیا رو یادته

زمین جنگو یادته

تیم فوتبال برامون بود چه مهم

سفر کوچه به کوچه یادته

انگاری مسافرت میکردیمو

با بچه های کوچه دیگه میشدیم دوست

دنبال این بودیم که

اون کوچه چه فرقا داره با این کوچه

خیال میکردیم دنیای این کوچه با اون کوچه کلی فرق داره

بازیاشون ،خونه هاشون

یادش بخیر

خونه های اسرار آمیز یادته

اتل متل توتوله

آخر قصه رسیدیم

بازم به ما سربزنید

از کوچه خاطره ها پرنزنید

...................................

از

//آدم برفی//


یکشنبه 91 بهمن 15 , ساعت 6:38 صبح


یکشنبه 91 بهمن 15 , ساعت 6:36 صبح


یکشنبه 91 بهمن 15 , ساعت 6:35 صبح


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ